میعادمیعاد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات میعاد ومامان

خوب

خدای بزرگ به ما لطف کرد ......که عشق مامان به دنیا اومددددد

  خدای بزرگ به من لطف داشت که پسری سالم وناز ودرعین حال سرزنده عطا کرد ....روز اول که بیمارستان بودم وهمه خوشهال بودیم نازنین وبابایی خوشهال تر ازهمه همراه با گل وشیرینی وارد اتاقم شدندمامان جون هم همراه با خاله ازاده.ودایی محمد هم بودند...خاله زهره هم از فسا همراه با شوهرش ومبینای شیطون ورضا امدند به ملاقاتم....دیگه عمه عاطفه هم امد وزهرا جون دختر عمویم...زینب دوستم هم دانشگاه بود وبه ساعت ملاقات نرسید.....خلاصه عزیز مامان... بابا یک دفعه همه رو غافلگیییییییر کرد وهدیه ای ارزشمند به من داد وگفت به پاس سختی هایی که کشیدی ناقابله اما از من بپذیر ....یک تک پوش طلا ...که خیلی هم خوشکل بود من واقعا غافلگیر شدم وگفتم ممنونم عزیزم چرا زحمت ک...
31 ارديبهشت 1393

روز بدنیا اومدنت میعاااااااد مامان......

روز بدنیا اومدن عشق مامان روز بیاد ماندنی روزی شاد پراز برکت خدااااااااا........از همان اول صبح که همه بیدار شدیم باذکر صلوات وذکر لاحول ولا قوه الا باالله لحظاتم میگذشت کاسه صبر مامان وبابا وآبجی نازنین لبریز شده بود ....بعداز صرف صبحانه بابا...خاله آ زاده...  دایی محمد ومامان جوووون وابجی نازی روانه بیمارستان شدیم .... همه منتظر لحظه ای بودیم که روی ماهتو ببینیم عزیز دلم...  وقتی به بیمارستان رسیدیم پس از اینکه معاینات اولیه رو انجام دادن راهی اتاق عمل شدم.... سزارین بابیحسی حس عجیبی داشتم تجربه جدیدی بود اینکه موقع عمل بیهوش نباشم وهمه مراحل عمل رو در بیداری تجربه کنممممممم......دکتر دستم را گرفت ودوتایی به اتاق عمل رفتیم ظرف ...
27 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

تولد میعاااااادجووووونم..............6شهریور........ شب قبل از روز بدنیا اومدنت مامان جوووون خاله ازاده ودایی محمد اومدن خونمون....همه خوشهال بودیم نازی دل تودلش نبود هر دقیقه میومد ومیگفت مامان جووووون ....ووووووای فردا میعاد جون میاد پیشمون کلی ذوق میکرد آخه بعد از 10سال از تنهایی میومد بیرون ...دیگه تنها نبودیم...یه پسسسسر ناز وتپلی میومد پیشمون خیلی ...خیلی خوشهال بودیم ...منم که بعد از 9ماه انتظار دیگه انتظارم تموم میشد بیصبرانه منتظر لحظه ای بودم که روی ماه پسسسسسر نازم رو ببینم....از بابا بگم که واقعا خوشهال بووود دل تودلش نبود کلی شادی میکرد میخندید شیرینی خریده بود همه خوشهال بودیم وراجب به فردا صحبت هامون رو میکردیم......
20 ارديبهشت 1393

میعاد....نعمت خدااااااااااا....لطف خدااااااااااااا....

خاطرات میعاد ...نفس مامان    پسسسسسر ناز من خوش اومدی به دنیای آدماااااااااا..دوسسسستت دارم عشق مامان....نفس مامان....جیگرمامان ششم شهریور سال 1392 سال شکوفه دادن بهار زندگیت بووووود عزیز مامان....خدا یه نعمت بزرگ بهمون عطااااا کرد خدااااااا جوووووونم دوستتتتت دارم ...ممنونتم 9ماه انتظار کشیدم تاروی ماهت روببینم....انتظار....انتظار....انتظار...بالاخره اومدی نفسم...جونم عمرم....خوش اومدی مامانی.... ...
19 ارديبهشت 1393