میعادمیعاد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات میعاد ومامان

خوب

گل پسسسسسسر مامان 6 ماهششششش شد.....هوورااااااااااااااااااااااااااا

6ماهگیت مبارک پسسسسسسرم. .......پسرم 6ماهشه وای خدای من باورم نمیشه که میعاد گلم عزیز دلم امید جانم 6ماهه شد خدا رو شکر میکنم که پسرم سالمه ومشکل خاصی نداره ...این روزا خیلی بانمک شده واسه مامان وبابا میخنده ...ناز میکنه ....با مامانش حرف میزنه ....بابامیگه ....دددمیگه با مامان دعوامیکنه.....بااسباب بازی هاش بازی میکنه  وچهار دست وپا میره...دیگه توی روروک میشینه ..... خدای من یعنی میعاد همه این کارو بلده.....حرکاتش خیلی عوض شده ....بزرگ شده وعاقل....به حرفا گوش میده وعکس العمل نشون میده یه چیزایی هم میگه ولی معلوم نیست به چه گویشی صحبت میکنه ....غذای کمکیش رو شروکردم با فرنی..... ...
12 تير 1393

بدون عنوان

لالالالا گلم بودی......عزیز ومونسم بودی..... برو لولوی صحرایی.....ازاین بچم چه می خواهی لالالالاگل نسرین.........بیرون رفتین درروبستین منو بردین به هندستون....شوهردادین به کردستون بیارین تشت وافتابه....بشورین روی شاهزاده که شهزاده خدا داده....لالالالاگل چایی..... لولو..از من چه می خواهی؟....که این بچه پدر داره....که خنجر برکمرداره ...
10 تير 1393

دوسسسسستت دارم پسسسسرم.....عاشقتم....عشقت توخونمه.....

میعاد جان عزیزم دوستت دارم الهی مادر فدای بزرگ شدن وقد کشیدنت بشه ......... هر روز عاشق تر از دیروزم...هر جا تو هرنفس .....الهی دورت بگردم الهی مادر بزرگ بشی وعصای دستان لرزان مامان پیر وکهنسالت بشی ....پسر خوشکلم دیگه بزرگ شدی الان 5ماهته ...مثل برق وباد گذشت باورم نمیشه پسرم واسه خودش بزرگ شده...قربون اون نگاه نجیب وسنگینت..... ...
10 تير 1393

بدون عنوان

یک شب رفتیم مهمونی خونه همسایه قدیمیمون آقای زارع که انصافا همسایه خوبی بودن واسمون زن مهربونی داشت وباهم رفیق هم بودیم یک شب که رفتیم خونه اقای زارع وقتی وارد خونشون شدیم متوجه شدم ساجده کوچولو دختر بچه اش که 6ماه از میعاد بزرگتر بود مریضه تب شدیدی داشت وخیلی هم بیحال بود سوال کردم چی شده گفتند 3روزه که مریضه ودکتر بهش گفته تب ویروسیه.....من تا فهمیدم ویروسه دلم یه طوری شد واسه میعاد نگران شدم که مبادا ویروس به میعاد هم سرایت کنه.....ساجده بادیدن میعاد خیلی خوشهال شده بود ومیخندید وبه طرف میعاد میومد مامان وباباش هم خوشهالتر که بعد از سه روز دخترکشون میخنده وبادیدن میعاد حالش بهتر شده....ساجده چهار دست وپا میومد به طرف میعاد منم که واقعا...
9 تير 1393

4ماهگی گل پسسسسسر مامان و.......اون مریضی سخت.......

پسر خوشکلم 4ماهش شده بود ومثل سیب خندون واسه مامان میخندید حرکاتش خیلی جالب ودیدنی شده بود باهاش حرف میزدم گوش میداد وواسم میخندید ...پسرکم تو 4ماهگی واقعا دوست داشتنی وخوشمزه وخوردنی شده بود یه صداهایی هم از خودش در میاورد ومیخندید ....مشخص بود پسر پرجنب وجوش وشیطونیه...الهی قربون اون خندهات بره مامان.... حرکاتش دیگه جوری بود که انگار همه چیز رو درک میکنه ومیفهمه....خیلی هم سرحال شده بود ومامان هر روز قربون بلاش میرفت ...بابایی رو که نگوووووو از سر کار که میومد خونه سریع بغلش میکرد وکلی باهاش حرف میزد وخستگی از تنش بیرون میومد .....نازی هم که دیگه از هممون بدتر وابسته شده بووود ​ ...
9 تير 1393